آرسام جونی آرسام جونی ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

قصه های آرسام کوچولو

یکسالگی وبلاگ

انکار همین دیروز بود که اولین پست رو توی این وبلاگ نوشتم یا نه اصلا همین دیروز بود که داشتم برای وبلاگت اسم انتخاب میکردم قصه های آرسام کوچولو ولی الان دیگه مردی شدی چقدر زود گذشت  و از ١٥ آبان ٩١ رسیدیم به ١٥ آبان ٩٢. چقدر زود یکسال شد که خودمم متوجه نشدم الانم دارم با تاخیر مینویسم واقعا باور نکردم که یکسال گذشت.  ١٥ ابان روزی بود که من با نی نی وبلاگ آشنا شدم ولی قبلا ٦ آبان تو بلاگفا برات وبلاگ درست کرده بودم بعد همه مطالب رو انتقال دادم به اینجا. الان که داشتم به مطالب گذشته نگاهی میکردم متوجه شدم که تا ١٦ آذر این وبلاگ رنگ و بوی خوبی داشت هر روز پست جدیدی میذاشتم ولی بعدش کم کم فاصله بین پستها بیشتر شد از این با...
29 آبان 1392

11ماهگی به روایت تصویر

عکسهایی از 11 ماهگی قند عسلم  قربون خوابیدنت بشم عسل مامان بعد از حموم    بازم جای بابایی رو گرفتی       هنوز وقتی میزارمت تو روروئک راه نمیبریش بابایی گفت بریم حیاط شاید راه بردی ولی تو اینجوری لم دادی به ما میخندی    کوچولو بودی از  طعم پستونک بدت میومد ولی الان دوست داری بخوری ولی گازش میگیری بعنوان دندونی ازش استفاده میکنی  اینم از ذوق کردنت واسه لحاف ما     ای جووووووووووووووووووووونم  دوست داری ویو و سشوار مامانی رو پرت کنی اینور و اونور   دالـــــــــــــــــــــــــی &n...
28 آبان 1392

روزهای محرمی آرسام

بازدلم غم گرفت دوباره ماتم گرفت ماه محرم آمد تمام عالم گرفت بقیه عکسها در ادامه مطلب آماده برای رفتن به مراسم شیرخوارگان.از اونجا که عادت کردی تا 12 ظهر بخوابی موقع رفتن حسابی خوابت میومد چون زیاد ددری شدی وقتی رفتیم بیرون حسابی سرحال شدی و تو مراسم شیرخوارگان اصلا اذیتم نکردی و منم از اینکه اینقدر آروم بودی این شکلی بودم بعد از مراسم ای جووووووووووووووووووووونم     عزیز دلم پارسال اینموقع تو  دل مامانی بودی و خیلی دلم میخواست ببرمت مراسم شیرخوارگاه باورم نمیشه امسال با هم رفتیم مراسم شیرخوارگاه چقدر با تو بودن زود میگذره التماس دعا فرشته کوچولوی مامان ...
26 آبان 1392

جشن دندونی

روز جمعه ١٠-٨-٩٢ برات جشن دندونی خودمونی گرفتیم.شب قبلش مامان جون و خاله جونا اومدن تو تزیینات کمکم کردن و مامان جون هم آش دندونی عسلمو پخت از همون شب زیاد اذیتم نکردی فقط  وقتی اگه یکی بیاد یا ما جایی باشیم و شلوغ باشه شیر و غذا نمیخوری منم همش نگرانت بودم از دو روز قبل شروع کردم تزییناتو درست کنم رفتم تو اتاق خودت یواشکی درست کنم تا جنابعالی یه وقت خرابشون نکنی ولی یه لحظه که ازت غافل شدم دیدم رفتی تو اتاقت و کلی کاغذ رنگی خوشگل دیده بودی و ذوق کردی برای همین همش میخواستی بری تو اتاق خودت منم درو میبستم ولی مینشستی پشت در و گریه میکردی با اینکه چند تا کاغذ بهت دادم ولی انگار همشو باهم میخواستی عزیزم مراحل آماده سا...
15 آبان 1392

اولین مروارید

انار دونه دونه آرسام ای دارم دردونه قشنگ و مهربونه انار دونه دونه سه چهار روزه که آرسام گرفتار دندونه انار دونه دونه توی دهان آرسام یه گل زده جوونه گل نگو مرواریده مثه طلای سفیده قربون آرسام نازم برم که باز هم مارو ذوق زده کرد عسل مامان 3,4 روزی بود که متوجه شدم لثه ات بیشتر از قبل ورم کرده بود تا اینکه دیشب داشتیم با هم بازی میکردیم وسط بازی یک حس مادرانه ای بهم گفت ببینم دندونت دراومد یا نه اول انگشتمو گزاشتم امتحان کردم یه تیزی حس کردم ولی باور نکردم به بابایی گفتم اومد دندونتو ببینه که هرکاری کردیم جنابعالی اصلا نمیزاشی آخرش با هزار زحمت خودم دیدم سفیییییید سفید بود&nbs...
2 آبان 1392
1